شخصس به نام (عصام بن مصطلق ) گويد: روزى به مدينه وارد شدم و حسين بن على عليه السلام را با قيافه اى جذاب كشاهده كردم و به شگفت آمدم آنكاه هر چه از حسادت نسبت به پدرش در دل داشتم آشكار كردم . گفتم : تو فرزند ابوتراب هستى ؟ جواب داد: آرى ، من هم او و پدرش را مورد برگوئى بسيار قرار دادم .
آنگاه (زروى عطوفت و مهربانى به من نگاه كرد و اين آيات را تلاوت كرد:
و امر به نيكى كن واز انسانهاى جاهل درگذر، و اگر وسوسه اى از شيطان در تو ايجاد شد به خدا پناه آور كه او بسيار شنوا و آگاه است . وقتى طايفه اى از شيطانها پرهيزكاران را وسوسه كنند خدا را به ياد آورند و همان لحظه آگاه و بينا شوند، شيطانها برادرشان (افراد فاسق و هواپرست ) را به گمراهى مى كشانند.
سپس به من گفت : آرام باش و براى من خودت از خداوند طلب مغفرت كن . اگر از ما يارى بخواهى تو را يارى خواهيم كرد و اگر كمك بخواهى كمك مى كنيم و اگر طلب هدايت نمائى تو را هدايت خواهيم كرد.
مزمن با اين بر خورد نيكوى حضرت از گفته ها و رفتار خود پشيمان شدم در اين هنگام حضرت فرمود:
لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هوارحم الراحمين .
(يوسف به برادران شرمنده خود گفت ) امروز هيچ ملامتى بر شما نيست (و من عفو كردم ) خداوند شمارا مى بخشد او مهربانترين مهربانان است .
سپس فرمود: آيا اهل شام هستى ؟
گفتم : بله
فرمود: اين خود طبيعى است كه معاويه در ميان مردم شام شايع كرده است . درود خدا بر ما و تو باد. نيازمنديهاى خود را بگو كه مرا بهتر از آنچه گمان برده اى خواهى يافت ، انشاءاللّه تعالى .
عصام گويد: با اين بر خورد بزرگوارانه او زمين با همه پهناورى كه داشت برايم تنگ شد و دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد آنگاه خود را از وى دور كردم و از آن پس كسى محبوبتر از او پدرش نزد من نبود.
قصه هاى تربيتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اكبرى
[شنبه 1394-11-10] [ 11:46:00 ق.ظ ]