امام حسين (ع) از روز بيست و هشتم صفر / سال پنجاه هجري جانشين برادر گرديد در همان روزهاي اول شيعيان عراق به جنب و جوش آمده و نامه اي به آن حضرت نوشتند كه ، معاويه را كه برحسب پيمان با امام مجتبي (ع) به حكمراني و خلافت برگزيده بوديم اكنون براثر رحلت آن امام ما او را از خلافت خلع و با شما بيعت مي كنيم حضرت درآن وقت به واسطه ي احترام به پيماني كه بين برادرش امام مجتبي (ع) و معاويه وجود داشت و يكي از شروط مورد تعهد معاويه اين بود كه بعد از خودش هيچ كس را به خلافت وجانشيني خويش برنگمارد و تعيين خليفه برعهده ي شوراي مسلمين باشد و تا آن زمان تخلّف معاويه از شروط مورد توافق آشكار نشده بود امام حسين (ع) هم به احترام آن پيمان و امضاي برادر صلاح ندانست در برابر معاويه قيام نموده و به مخالفت بپردازد و در نتيجه شيعيان عراق را امر به شكيبايي فرمود .

وليعهدي يزيد
يزيد در سال 25 يا 26 هجري به دنيا آمد مادرش زني بود به نام « ميسون » دختر بجدل كلبي و چنانچه در بحارالانوار از كتاب الزم الناصب و غيره نقل شده بجدل كلبي غلامي داشت كه با اين زن مراوده داشت و نطفه ي يزيد از وي بسته شد .
از صفات بارز او عشق زياد به شكار حيوانات بود كه بيشتر اوقات خود را به آن مي گذارند چنانچه در تاريخ فخري آمده است كه يزيد علاقه ي شديدي به شكار داشت و يكي از بازيهاي او بود و براي سگهاي شكاري خود گردن بندها و دست به رنجهايي طلايي به دست و پاي آنها مي آويخت و جلهاي زربفت به آنها مي پوشانيد و براي هر سگي غلامي مخصوص گماشته بود كه آنها را نگهداري و خدمت كند .
مورخان عموماً نوشته اند يزيد علاقه ي بسياري به بوزينگان داشت و بوزينه ي مخصوصي داشت كه كنيه اش را « ابوقيس » گذارده بود و هرگاه شراب مي نوشيد ، ته مانده جام خود را به او مي نوشاند.
مورخان نوشته اند كه نخستين كسي كه فكر شيطاني وليعهدي يزيد را به معاويه القاء كرد مغيره بن شيعه بود كه از طرف معاويه استاندارد و والي كوفه بود .
ظاهراً تنها انگيزه معاويه در اين جنايت و تحميل يزيد بر مسلمانان همان علاقه ي شديد به فرزند بود و گرنه خود او هم به بي لياقتي و عدم طلاحيت او براي زمامداري مسلمين اقرار داشته ، و اين مطلبي است كه در لابه لاي سخنان معاويه در تاريخ ثبت شده ، چنانچه از او نقل شده است كه گفته است : اگر علاقه ي شديد من به يزيد نبود رشد و صلاح خود را به خوبي ديده بودم .
معاويه كه مردي زيرك بود نامه اي بدين مضمون براي حسين بن علي (ع) نوشت : « خبرهايي درباره ي تو به من رسيده است كه در خور تو نيست زيرا كسي كه با دست راست خود بيعت مي كند شايسته است كه به پيمان خويش وفادار بماند خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد آگاه باش هرگاه من حق تو را انكار كردم تو نيز حق مرا انكار كن و بدان كه اگر با من مكر كني . من نيز چنان خواهم كرد پس نابخرداني كه دوستدار فتنه و آشوبند تو را نفريبند . درباره ي خودت و دينت و امت بينديش و از ايجاد تفرقه و شكاف در همبستگي مردم بپرهيز و در جامعه فتنه ميانگيز و السلام » .
پاسخ امام حسين (ع) به نامه معاويه :
حسين بن علي (ع) با خواندن آن نامه ي بي شرمانه در پاسخ او نوشت : « من اكنون در پي نبرد و كارزار و مخالفت آشكار با تو نيستم ، و به خدا سوگند پيكار با تو را ] به سبب پيمان بسته شده [ كنار گذاشتم و در اين باره از خدا بيمناكم و در اين امر عذري براي خود نمي بينم و گمان نمي كنم كه خداوند به واگذاشتن محاكمه ي تو و يارانت - يعني ستم پيشگان بي دين و حزب ستمرگان و دوستان شيطان – راضي باشد مگر تو نبودي كه از سربيداد و تجاوز حجربن عدي و ياران او را به قتل رساندي ؟ آن نمازگزاران و عابدان را كه ستم را انكار مي كردند و بدعت را بزرگ مي شمردند و در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نمي هراسيدند ، آن هم از امان دادنشان با سوگندها و پيمان هاي محكم و استوار ؟ و مگر تو نبودي كه عمروبن حمق صحابي پيامبر (ص) را به قتل رساندي ؟ آن انساني كه عبادت بسيار او را فرسوده و تكيده و رنگ پريده نموده بود .
امام حسين (ع) در اين نامه تاريخي به خوبي نشان مي دهد كه معاويه فريبكاري و تزوير و دروغ را وسيله اي براي تثبيت و ادامه ي حكومت خويش ساخته است و از هيچ دروغ و تهمت و افترا نسبت به مخالفان خود خودداري نمي كند امام با قاطعيت به معايوه هشدار مي دهد كه « دين » با «تزوير» سازگاري ندارد .
معاويه در ماه رجب سال شصتم هجري در دمشق درگذشت و هنگام مرگ وي يزيد در حوارين به سر مي برد . خبر مرگ پدرش توسط ضحاك بن قيس به وي رسيد . يزيد به مجرد شنيدن اين خبر به سرعت براسب سوار شد و همراه با ضحاك بن قيس به سوي دمشق شتافتند ، يزيد به مدت سه روز به عنوان عزاداري در خانه نشست و روز چهارم به مسجد رفت . يزيد ابتدا به نماز ايستاد و پس از نماز به منبر رفت . اين نخستين بار بود كه او با عنوان « اميرالمؤمنين » برمنبر قرار مي گرفت . خطابه ي وي مطلب مهمي را در برنداشت او از خدمات پدرش سخن ها گفت و در پايان ادامه داد :
« من اكنون زمام امور را به دست گرفته ام از جهل و خطا ايمن نيستم و در طلب علم باك ندارم . همچنان به قضاي الهي دل بسته ام . در آنجا كه خدا مشيت و تقدير فرمايد كارهاي دشوار آسان خواهد شد و قضاي امور را عوض خواهد كرد » .
يزيد پيش از هر كار برآن شد كه از حسين بن علي (ع) و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر كه در زمان معاويه ولايتعهدي او را نپذيرفته ، بيعت نكرده بودند بيعت بگيرد پس به حاكم مدينه وليدبن عتبه نامه اي نوشت و از او خواست كه هرچه زودتر از اين سه نفر بيعت بگيرد و هيچ عذري را از ايشان نپذيرد ، وليد براي انجام اين امر مروان بن حكم را نزد خويش خواست و كدورتي را كه سابقاً ميان افتاده و پيش آمده ناديده گرفت و او را در كيفيت بيعت گرفتن از اين سه نفر دعوت كرد ، مروان گفت هم اكنون ايشان را احضاركن و از آن بخواه تا بيعت كنند و در اطاعت يزيد در آيند ،اگر پذيرفتند چه بهتر و اگر نه پيش از آنكه از مرگ معاويه آگاه شوند گردنشان را بزن ، چه اگر از مرگ معاويه خبر يافتند هركدام مدّعي خلافت شوند و نافرماني كنند مگر عبدالله بن عمر كه از ناحيه ي وي نبايد نگراني داشت و او مرد قيام و مخالفت نيست .
وليدعبدالله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير فرستاد و هر دو را در مسجد يافت و پيام وليد را ابلاغ كرد ، گفتند تو بازگرد هم اكنون نزد وليد خواهيم آمد ، امام به عبدالله گفت گمانم معاويه مرده است و اين فرستادن بي موقع براي آن است كه براي يزيد بيعت كنيم ، امام (ع) جماعتي از كسان خود را فراخواند و فرمود تا مسلّح شوند به آنان گفت : وليد مرا در اين وقت خواسته است و گمان مي كنم امري پيشنهاد كند كه انجام ندهم و در آن صورت بر وي اعتماد ندارم شما همراه من باشيد و چون بر وي درآمدم بر در خانه باشيد و هرگاه صداي من بلند شد درآئيد تا شر او را از من دفع كنيد .
امام نزد وليد رفت و مروان را هم آنجا ديد وليد خبر مرگ معاويه را به امام داد و آنگاه فرمان يزيد را ابلاغ كرد . امام در پاسخ اين دعوت فرمود :
من كسي نيستم كه بدون حضور مردم با كسي بيعت كنم و بيعت گرفتن محرمانه براي تو نيز سودمند نخواهد بود . پس مردمان را فردا در مسجد رسول خدا (ص) دعوت كن تا در آنجا تصميم خود را اعلام نمايم .
وليد با خوشحالي گفت : پس به خانه خود بازگرديد ولي فردا به مسجد بيايد تامسئله بيعت را به سامان برسانيم . در اين هنگام مروان خطاب به وليد گفت : حسين را رها مكن ، اگر بيعت نكرده برود ديگر به او دست نخواهي يافت ، اگر بيعت نكند او را به قتل برسان ، امام حسين (ع) از ا» همه گستاخي بهخشم آمد و فرمود : « نه تو مي تواني من را بكشي و نه او » .
و سپس دارالاماره را ترك گفت . پس از رفتن او مروان حكم خطاب به وليد گفت : اشتباه بزرگي كردي . حسين بن علي با پاي خود به دارالاماره آمد . او را رها ساختي تا برود . مطمئن باش كه ديگر به او دست نخواهي يافت . وليد بن عتبه در پاسخ گفت : به خدا قسم اگر سلطنت و ثروت همه دنيا را به من بدهند راضي نمي شوم حسين بن علي را بكشم .
مروان كه سخنان وليد را نپسنديد به وي گفت :
اگر چنين يقين داري خوب كاري كردي . فرداي آن روز كه شنبه 28 ماه رجب بود وليد ديگر بار نزد امام فرستاد تا براي بيعت حاضر شود . امام در جواب فرستاده ي وي گفت : امشب هم بماند تا فردا تصميم خود را بگيرم و همان شب يكشنبه 29 ماه رجب سال شصتم هجرت با همسران و برادران و برادرزادگان و بيشتر افراد خانواده ي خويش از مدينه بيرون رفت و شاهراه مكّه را در پيش گرفت .

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1394-03-09] [ 11:07:00 ق.ظ ]